چه تقلا که می کنی، دردانه زمین!
شلیک ستاره ها که کم ات نیست ، سحابی شبانگاهان
چه خورشیدها که شب زدگان را، بر فراز بام و سرای میکنی
مستوری ات نبود به سپهر شبان◦ بخت این وطن
حالا چه ولوله ها که بر سربازار، به کوی و به هر جای می کنی
دست عدو که خامه نگار غل و بند و بست بود
بشکسته باد که تو خود صد سلسله کمند، رها ز هر پر و هر پای میکنی
یکصد هزار فسون دام و ددان از هم دری و باز
سمپای دام و ددان اسیر دام گل و لای میکنی
بیچاره شب پرست، شحنه پیر عبا به دوش
که اش جامه ریا عیان به چشم گنبد مینای می کنی
نازم به خیل یلان سپاه تو
آندم که هروله بر وحوش بی سر و بی پای میکنی
چشمم به در، پایم به راه، اسبم گزین و نیزه مرا استوار که تو
برگستوان مرعاشقان وطن را به سراپای میکنی
آن روز رستخیز که طلوعش بعید نیست، دانم که خیمه و خرگاه جائران
به یک هجوم بی افسر و بی رای میکنی
نوش ات به جام زباده پیروزی بزرگ
بیش ات ظفر، چنین که فتح ظفرزای میکنی
م. راهی- 12/3/1391
گفتگو
هنوز دیدگاهی داده نشده است.